متن حاضر سخنرانی من در همایش جامعه ایرانی و دموکراسی (رفتار سیاسی جامعه ایرانی و موانع گذار به دموکراسی) در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در تاریخ ۵/۱۲/۱۳۸۶ ایراد شده است.. فایل صوتی این سخنرانی با عنوان موانع فرهنگی توسعه دموکراسی در ایران در سایت فرهنگ امروز در دسترس است. متن مکتوب آن را روزنامه شرق 4 خرداد 1392 منتشر کرده است. امروز این متن را به طور تصادفی دیدم . در تبیین ایجاد و توسعه دموکراسی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد: 1- دیدگاه اقتصادی است که رویکرد اقتصادی دارد و توسعه دموکراسی را منوط به توسعه اقتصادی یا نظام سرمایه‌گذاری می‌داند و منوط به اینکه قوانین اقتصاد آزاد و اقتصاد بازار تثبیت شود. شاخص‌های توسعه اقتصادی هم تولید ناخالص ملی و مصرف انرژی و... است. 2- دیدگاه اجتماعی است که تاکید بیشتر آن روی تشکیل نهادهای مدنی مستقل از دولت و توسعه آنهاست که واسط میان دولت و ملت باشند. 3- دیدگاه فرهنگی است که بیشتر روی نقش و جایگاه فرهنگ سیاسی تاکید می‌کند و مجموعه باورها، ارزش‌ها و هنجارها و به‌طورکلی ذهنیاتی که مردم یا واکنشگران سیاسی در کلیت ساختار قدرت و نظام سیاسی دارند، تعریف می‌شود. من در این بحث بیشتر روی وجه سوم تاکید دارم و سعی می‌کنم که دیدگاه فرهنگی را باز کنم. از دیدگاه فرهنگ سیاسی چنین استدلال می‌شود که مردم ایران خصوصیاتی دارند که این خصوصیات مانع از آن می‌شود که فرهنگ دموکراسی در ایران تحقق پیدا کند. خصوصیاتی مانند اینکه ایرانی‌ها توطئه‌اندیش هستند، انتقادناپذیرند، محافظه‌کارند، حس ناامنی دارند، خودمحورند، روحیه کار گروهی ندارند، فاقد تفکر انتقادی هستند، دچار بحران کمبود سرمایه اجتماعی به ویژه عدم اعتماد اجتماعی هستند، فاقد بینش و دانش لازم در زمینه دموکراسی هستند، قانون‌گریزند، تمرکزگرایند، روحیه عشیره‌ای و قبیله‌ای بر ایران حاکم است، همچنان روح امپراتورگرایی دارند و... از این صفات و خصوصیات درباره مردم ایران بسیار ذکر شده است و تاریخ دیرینه‌ای هم دارد. در ابتدا شرق‌شناسان و آن را نوشته و این تا زمان روشنفکران عصر مشروطه و... ادامه یافته است. روشنگران این عصر نیز برای تحریک، تهییج و اصلاح روحیات مردم، شروع به کالبدشکافی و نقادی آن کردند. مانند میرزا فتعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان و میرزا آقاخان مراغه‌ای و میرزا حبیب اصفهانی و در دوره معاصر، مهندس بازرگان یا دکتر علمداری یا حسن نراقی نویسنده کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» یا نخبه‌کشی یا کتاب خودکامگی. در مورد این خصوصیات تاکنون صد تا 150 کتاب نوشته شده یا در فیلم‌های سینمایی ایران این فرهنگ، بازنمایی و روی آن نیز تاکید شده است. حتی برخی خوانندگان، برخی از این خصوصیات را در خود شناسایی کرده‌اند. اما سوال اینجاست که آیا واقعا شرط تحقق و توسعه دموکراسی تغییر روحیات مردم ایران است؟ اما من معتقدم این صفاتی که به مردم ایران نسبت داده شده است، کاستی‌ها و اشکالات فراوانی دارد. البته در این مورد کمتر کار شده است و بیشتر گفتمان غالب در فرهنگ سیاسی ما در مورد وجود این خصوصیات بوده است. در هفت‌تا هشت سال اخیر کتاب‌هایی هم که به اینگونه بحث‌ها پرداخته‌اند پرتیراژ و پرفروش بوده و با اقبال عمومی مواجه شده‌اند. من فکر می‌کنم که ضرورت دارد یک‌بار به‌طور جدی درباره این گفتمان بحث کنیم. آیا ما ایرانی‌ها واقعا اینگونه هستیم؟ آیا لازمه شکل‌گیری دموکراسی و توسعه آن، اصلاح رفتار مردم است؟ ظاهرا بخش زیادی از محققان ایرانی فکر می‌کنند که بله و راه‌حل آنها این است که ما اول باید مردم را اصلاح کنیم تا به یک سیستم و نظام دموکراتیک دست یابیم. اما من نقدهای مختلفی بر این فرضیه دارم: 1- به‌نظر من دموکراسی یک نظام حکومتی است که مجموعه‌ای از ویژگی‌ها را دارد. نظام دموکراسی باید حقوق مدنی، سیاسی و... مردم را درک کند، آزادی بیان، مشارکت سیاسی در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و شکل‌گیری قدرت و... را به رسمیت بشناسد و امکانش را فراهم کند. اما جوهر بحث آن است که در نهایت، دموکراسی یک نظام حکومتی است. بنابراین دموکراسی را باید در وهله اول در سیاست، فرهنگ و اجتماع ایجاد کرد نه در توده‌ها. نقشی که توده مردم می‌توانند در دموکراسی ایفا کنند بعد از گذار به دموکراسی است یعنی زمانی که دموکراسی به وجود آمد و تعریف شد. البته برای استمرار دموکراسی نقش توده مردم و تصمیم‌های آنها و تعامل آنها با دولت که سازنده یا حمایتگر است، مطرح می‌شود. اما قبل از آن باید در بینش، آرزوها و آمال و تصمیم‌های روشنفکران و نخبگان جامعه، دگرگونی ایجاد شود و به سوی تاسیس نظام دموکراتیک حرکت کنند. این به این معنا نیست که روشنفکران از جامعه یا ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه تاثیر نمی‌پذیرند ولی آنها هستند که باید شیوه‌هایی را برای تولید و تجربه‌های تاریخی، سیاسی و عوامل ساختاری ارایه کنند. آن چیزی که به عنوان شخصیت و روانشناسی ذهنیت مردم گفته می‌شود، نقش بسیار اندکی دارد و به‌گونه‌ای نیست که تعیین‌کننده باشد. دلایل زیادی دراین‌باره وجود دارد: یکی آنکه در کشورهایی که دموکراسی به وجود آمده آیا اول مردم تغییر کردند و دوم اعتمادپذیر شدند، متقاضی دموکراسی شدند و سپس ساختار دموکراسی در تمام ارکان جامعه به وجود آمد، یعنی توطئه‌اندیشی را کنار گذاشتند، دانش و بینش عمیق سیاسی پیدا کردند، قانون‌پذیر شدند و...؟ نه، چنین اتفاقی نیفتاده است. چنانچه امروز می‌بینیم که در کشورهایی که ساختار دموکراسی دارند برخی از این ویژگی‌ها وجود دارد. حتی در مورد کشورهایی که تجربه دموکراسی جوان‌تری دارند مانند برزیل، آرژانتین، کره‌جنوبی و... این خصوصیات یافت می‌شود. 1- تقریبا تمام کسانی که در مورد روحیات جامعه ایران بحث کردند با یک آزمون تجربی، بحث خود را تجربه نکردند و از واقعیت اجتماعی جامعه ایران استدلال نکردند. اینها براساس تجربه و تاریخ‌های نوشته شده در گذشته که مستشاران و شرق‌شناسان درباره آن گفته‌اند، یا براساس فیلم فلان فرد یا براساس کتاب فلان نویسنده سخن رانده‌اند در حقیقت براساس بازنمای شخصیت برخی از گذشتگان این کتاب‌ها را نوشته‌اند. اما کسی از لحاظ تجربی ثابت نکرده است که جامعه ایرانی کنونی محافظه کار، یا قانون‌گریز و... است. با تعمیم‌دادن برخی از مستندهای گذشته نمی‌توان این ادعاها را پذیرفت. 2- کسانی که این صفات را به جامعه ایرانی نسبت می‌دهند براساس شواهد تاریخی مردم ایران قضاوت می‌کنند. در بهترین حالت سوال این است که تجربه مردم ایران در صدسال اخیر چه می‌شود؟ پویایی‌ها، دگرگونی‌ها و تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اخیر مردم ایران در دوره مدرن‌شدن به ویژه در دو یا سه دهه اخیر چه می‌شود؟ 3- رویکردی که این ویژگی را به جامعه ایرانی نسبت می‌دهد، رویکردی عوامانه و عامه‌پسند است، صورت مساله را در حد شخص پایین آورده است. هیچ واقعیتی را انتزاعی نمی‌کند. در نتیجه ساده صحبت می‌کند. هر کسی تجربه تلخی هم درباره این موضوع دارد، آن را فهمیده و باعث می‌شود که عوام از آن خوششان بیاید و پرفروش شود چراکه منطق عامیانه و ساده‌انگارانه‌ای دارد. اینها فرهنگ و جامعه را به یک امر کلی تبدیل می‌کنند. در حالی که جامعه ایرانی وجود یکپارچه‌ای نیست. چطور می‌شود گفت که فرهنگ ایرانی شخصیت واحد دارد با این همه تنوع اقلیم، قوم، نژاد، سرزمین محیطی و تجربه‌های تاریخی و... در حال حاضر نیز که فرهنگ ایران تحت‌تاثیر فرهنگ جهانی است. هم‌اکنون هویت‌های چندپاره و چندشکله شکل گرفته‌اند و از نظر فرهنگی و اقلیمی متفاوت هستند. هم‌اکنون هر انسان ایرانی در ساختار مختلفی شکل می‌گیرد، قالب‌های مختلفی از خود بروز می‌دهد. حال چگونه می‌توانیم بگوییم که هنوز ایران تمرکزگرا، استبدادپذیر و... است. این کلی‌گرایی و ذات‌گرایی است؛ گویی جامعه ایرانی دارای یک هویت انعطاف‌ناپذیر است که چیزی در آن اثر نمی‌کند. مثلا صدسال پیش هم قانون‌گریز بوده، 500 سال پیش هم همین‌گونه و حال هم قانون‌گریز است؛ مگر ملت ایران سنگ یا چوب است که تغییر نکند، مگر این خصوصیات ژنتیکی است؟ ما در صد سال گذشته تجربیات و تغییرات زیادی که ملموس و عینی بوده، داشته‌ایم که بر رفتارها و وجوه شناختی ما تاثیر گذاشته و باعث شده که در زمینه اجتماعی در فرهنگ جامعه ایرانی تغییراتی ایجاد شود و پویایی‌هایی رخ دهد. 1- نخستین تغییری که خیلی به چشم می‌آید، این است که در کمتر از صد سال پیش، کمتر از 25درصد جمعیت ایران شهرنشین و بیشتر از 75درصد آن روستایی و عشایری بوده‌اند و در حال حاضر برعکس شده است. 2- در کمتر از صد سال پیش کمتر از چهار تا پنج‌ درصد جمعیت ایران سواد خواندن و نوشتن داشت و بیش از 90 تا 95درصد جمعیت ایرانی بی‌سواد بود و در حال، قضیه معکوس شده تا جایی که حداقل سواد خواندن و نوشتن عمومی شده است. 3- جامعه ایران در صد سال پیش که این روحیات را مستشرقان به آنها نسبت داده‌اند و نوشته‌اند، تعداد مراکز آموزش‌عالی بسیار محدود بود. اما در حال حاضر حدود چهار‌میلیون دانشجو در دانشگاه‌ها درس می‌خوانند. 4- نکته اساسی و تحول عمده در مجموعه انقلاب‌هایی است که در سبک زندگی مردم رخ داده که اصلا سابقه نداشته است. به‌طور مثال در صد سال پیش آشپزخانه مدرن نداشتیم و خانم‌ها برای غذاپختن ساعت‌ها وقت می‌گذاشتند و برای حداقل معاش مردها باید روزهای متمادی در صحراها کار می‌کردند، ولی هم اکنون اوقات ایرانی‌ها آزاد شده و اوقات فراغت یافته‌اند. برایشان فراغتی برای اندیشیدن به خود و ارزش‌های فرامادی به مدد استفاده از تکنولوژی به وجود آمده است. علاوه‌براین، تکنولوژی وارد زندگی شده و تولید و مصرف انبوه شکل گرفته است. از این حیث تفاوتی میان جامعه ایرانی و خارجی وجود ندارد و فاصله‌ها از بین رفته است. 5- خانواده تحول پیدا کرده است. در گذشته ما خانواده گسترده داشتیم و در طایفه و ایل زندگی می‌کردیم ولی الان خانواده هسته‌ای است. 6-در گذشته میانگین عمر در جامعه ایرانی و امید به زندگی 45سال بود ولی حالا به 72 تا 73 سال رسیده است. 7- جمعیت ایران در کمتر از صدسال گذشته شش‌میلیون ‌نفر بود اما هم‌اکنون به 70میلیون نفر رسیده است. یعنی تراکم جمعیتی به وجود آمده است. اگر بخواهیم این فهرست را بگوییم زیاد می‌شود پس بهتر است به سراغ اتفاقات جدیدتر برویم. 8- تکنولوژی‌های امروزی به وجود آمده مانند تلویزیون‌ها، رادیوها، ماهواره‌ها، صنعت نشر (سالانه بین 20 تا 30هزار کتاب در جامعه منتشر می‌شود که حتما 20 تا 30هزار نفر هم پیدا می‌شوند که آنها را بخوانند) یعنی دسترسی به اطلاعات و تولید سیستماتیک اطلاعات افزایش یافته است. فرآیند رسانه‌ای‌شدن فرهنگ و جامعه به وقوع پیوسته است. اینترنت و دیجیتالی‌شدن در اشکال و انواع مختلف جامعه را در بر گرفته است. موبایل و انواع تلفن روابط شخصی را گسترش داده‌اند. بسیاری از نهادهای اجتماعی کارکردشان تغییر کرده است. حتی خانواده نیز کارکرد سنتی خود را تغییر داده است. مردم دیگر در خانه پدری خود به دنیا نمی‌آیند، بزرگ نمی‌شوند و رشد نمی‌کنند. ما در وضعیتی به سر می‌بریم که نهاد همسایگی به‌طورکلی مضمحل شده و شاهد زوال همسایگی هستیم. با توجه به این تغییرات هنوز می‌توانیم بگوییم که جامعه ایران همان جامعه صد تا 200 سال پیش است؟ همان استبدادطلب دو هزار سال پیش است؟ هنوز همان ویژگی‌های گذشته را دارد؟ آیا فردیت در جامعه ما رشد نکرده است؟ آیا قابلیت ما برای مشارکت در سیاست رشد نکرده است؟ آیا ما در طول شبانه‌روز ساعاتی را برای بحث درباره سیاست به اشکال مختلفش اختصاص نمی‌دهیم. در حال حاضر یک پارلمان و دموکراسی داریم و هرساله رای می‌دهیم هر چند کاستی‌هایی وجود دارد. روزنامه‌ها، تلویزیون‌ها و رادیوها نه داخلی بلکه خارجی‌ها بینش انتقادی را توسعه می‌دهند و به نقد اجتماعی می‌پردازند مانند هنر و سینما. جنس شعر فارسی از اسطوره به حماسه سپس روایت و حالا به ادبیات اجتماعی تحول پیدا کرده است و یک نوع رئالیسم اجتماعی انتقادی به صورت بن‌مایه ادبیات درآمده است. پس گفتمان عمومی درباره سیاست درونی و نهادینه‌شده است. علاوه بر اینها تکنولوژی‌های جدید ماهیت‌های فرآیندی دموکراسی را تشدید و تسریع و امکان مشارکت را بیشتر می‌کنند. همبستگی اجتماعی را توسعه می‌دهند، ارزش‌های فردی را ارتقا می‌بخشند و جایگاه فردی را ارتقا می‌دهند. اینترنت و انواع تلفن‌ها از جمله اینهاست. صورت‌های جدید ارتباطات الکترونیک در محیط‌های مجازی اجتماعات دموکراتیک به وجود آورده‌اند و به بحث و گفت‌وگو درباره سیاست می‌پردازند. بنابراین با توجه به این پویایی و تغییراتی که در جامعه ما شکل گرفته است ما نمی‌توانیم همچنان براساس آن نگاه شرق‌شناسان فرهنگ و جامعه ایران را ذاتی تغییرناپذیر و نامستعد برای پذیرش دموکراسی بدانیم. بنابراین این نظریه نه با واقعیت‌های جامعه ما سازگار است نه از نظر تجربی قابل اثبات است و تنها به عنوان یک گفتمان عامه‌پسند است که حدود 150سال است که تولید و بازتولید و تکرار می‌شود، البته این گفتمان کارکردهایی هم داشته و روی اصلاح برخی رویه‌ها تاثیر داشته است. حتی من با تغییر برخی چیزها مثلا برای کاهش خشونت یا تبعیض‌ها و... موافقم و اینکه این گفتمان در زمینه اصلاحات اجتماعی نقشی ایفا می‌کند، تردیدی ندارم اما این موضوع که علت و موانع شکل‌گیری دموکراسی در ایران ذهنیت‌های جامعه ایرانی است به اعتقاد من نادرست است. حتی می‌توان اولا شواهدی ارایه کرد که در دیگر کشورهای دارای دموکراسی هم این ویژگی‌ها وجود دارد و ثانیا می‌توان توضیح داد که بسیاری از این ویژگی‌ها در مورد جامعه ایرانی صدق نمی‌کند. خیلی از تحولات در حوزه جامعه‌مان شکل گرفته است که به آنها اشاره کردم مانند تولید گفتمان در فرهنگ، هنر، زندگی اجتماعی و... . می‌توانیم بگوییم که شهروندان از طریق رسانه‌ها و کانال‌های انبوه اجتماعی دارای تدابیر سیاسی هستند و حتی می‌توانند واکنش‌های احساسی خود را درمورد کارآمد بودن یا ناکارآمدی دولت‌ها نشان دهند و از این طریق مشارکت کنند.